بعداز مدت ها باز میخوام بنویسم...حس میکنم نوشتن
ازیادم رفته ...چه روزهایی رونوشتم اما بلوگفا یه دفعه
قاطی کردو همشو پروند ..یادمه چقدر نااحت بودمو
گریه کردم ....حدوددوسالی میشه که ازاون روزای کذایی
میگذره ...۳سالو نیم عقدمون یاخیلی خیلی عاشقانه
گذشت و یا درحال جنگ و دعوا ... ووقتیم که خواهرم
عقد کرد تازه مشکلاتمون بیشترم شد...مثلا سر اینکه
مامان بابام یه وقت بیشتر به اونا پول دادند ویامثلا
اونجابیشتربه شوهرخواهرم محل گذاشتند .محسن
دعواراه مینداخت باهام...وایناهمش ساخته ی توهمات
و حساسیت های محسن بود چن منم یه ادم تحصیلکرده
و توی جامعه گشته ام و میدیدم ۹۰درصد بهونه تراشی
میکنه ...اون روزای اول بهونه هاش توی یه شوک بزرگی
رفتم که کو پس اونهمه عشق و عاشقی که ازش دم میزد
یادم نمیره که منو اسون به دست نیاورده بود پس
چرااین کارارو میکرد؟ اماالان که دوسالی ازاون روزا
میگذره کم کم به یه نتیجه هایی رسیدم این که محسن
خیلی ادم بااحساسیه و همیشه به فکرمه و دوستم داره
واینکه همیشه دوس داره من از همه سر باشم اما فوق
العاده روی خونواده هامون حساسه که این حساسیتش
واقعا اعصاب برام نذاشته و نمیدونم دیگه چیکارکنم
...مخصوصا حالا که یک سالی هست عروسی کردیم و به
یه ارامش نسبی رسیدیم گاهی سر یه چیز کوچیک که از
مامانبابام یا خواهروشوهرخواهرم میبینه اوقات خودمو
خودشو تلخ میکنه ...مثل همین دیشب که دوباره سر
پرسپولیس کل کل کردوپرسپولیس نبردو بابام باش
شوخی کردو سربسرش گذاشت بش برخورد..اخه بگو
توکه بی جنبه ای چرا شوخی میکنی..بگذریم دلم
نمیخواد اولین پستمو باحال بد شروع کنم هرچند
ناخواسته اینطوری شد... امسال سال چهارمیه که معلمم
...مدرسه ای که امسال هستم خیلی سخت گیرند و یکم
هول دارم ..امیدوارم خوب پیش بره وبتونم ازپسش
بربیام ... برم ظرفارو بشورمو گردگیری کنم نمازمم
نخوندم ...محسنم که ازدیشب باد کرده و بامنم درست
حرف نمیزنه نمیدونم اخه به من چه مربوطه ....باهمه ی
اینا تموم زندگیمه ومهربونیای زیادی داره و من مطمعنم یه روزی این کاراشو
میزاره کناار....
- ۱ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۰