ای کاش زمان به عقب بر میگشت ..

برای دل خودم مینویسم ...مینویسم که ارامش پیداکنم ..مینویسم که اگر ماند روزی تقدیم کنم به فرزندانم

ای کاش زمان به عقب بر میگشت ..

برای دل خودم مینویسم ...مینویسم که ارامش پیداکنم ..مینویسم که اگر ماند روزی تقدیم کنم به فرزندانم

سلام خوش آمدید

هع

شنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۱۴ ق.ظ

فردا یک هفته مهلتی که مدنیان ب محسن گفته بود بت زنگ میزنیم تموم میشه و هنوز زنگ نزده ...امشب چقدر التماس به خدا کردم ...نمیدونم به صلاحمون هس یانه ولی گفتم خدایا آبرومونو حفظ کن خدایا دشمن ب شادمون نکن ...

 

امشب فکر کردم ک چقدر من بی معرفتم ...یادمه حدودا ده روز پیش ک خبری ازین جریانا نبود یکبار از خدا به خاطر اینکه دست محسن اونجا بند شد تشکر نکردم ..یکبار از ته دل غیر از همون روز اول شادی نکردم ...همش بازم طلبکارش بودم‌...هرچند الان که فک میکنم میبینم اخه خونه ک چیز خیلی مهمی نبوده ک انقدر من بخاطرش حالم بدبودو ناشکری میکردم ...فوقش میرفتیم اجاره ..مگه چیه اصلا ...

 

نمیدونم از خودم خیلی عصبانیم من همه چیزایی ک میخواستمو سال قبل ارزوم بود داشتمو هی ناشکری میکردم خدایا ببخش منو ...ترخدا تاوانش درحد همین درس دادن بهم باشه ترخدا اینکارو ازش نگیر ..

چندروزیه هی به محسن میگم مدنی ز بزنه و نزنه بشین برا ایلتس بخون ...اخه مقالش ک چاپ شد خیلی ترغیب شدیم برا رفتن ...اینه که دوباره کلی ارزو دارم ...نمیدونم چرا زندگی ما انقدر بالاپایین داره و به ثبات نمیرسه ..

نمیدونم اصن میشه یانه  ..اصن کاردرستیه یانه ..بازم امیدم ب خداس ..من خیلی پروترازینحرفام ..

راستی چندروز پیش ننه به هوش اومد خداروشکر ولی هنوز بیمارستانه ...

  • donya sh

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

زندگی پراز بالا و پایینه اما برای من یکم بیشتر از حد توانم بوده ...اما همچنان هستم و قوی تر از قبل میشم ...میدونم و اعتقاد دارم به ان مع العسر یسرا ....

بایگانی
آخرین مطالب