ای کاش زمان به عقب بر میگشت ..

برای دل خودم مینویسم ...مینویسم که ارامش پیداکنم ..مینویسم که اگر ماند روزی تقدیم کنم به فرزندانم

ای کاش زمان به عقب بر میگشت ..

برای دل خودم مینویسم ...مینویسم که ارامش پیداکنم ..مینویسم که اگر ماند روزی تقدیم کنم به فرزندانم

سلام خوش آمدید

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۷
  • donya sh
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۰
  • donya sh
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۷
  • donya sh
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۹
  • donya sh
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۲
  • donya sh

تمام دنیا هم که بروند
تمام دنیا هم که نباشند
تمام دنیا هم که مرا نخواهند
تمام دنیا هم که آوار شود بر سرم
تمام دنیا هم که دل خراب مرا خرابتر کنند

تو هستی...

آغوش تو باشد ، بوسه‌‌های تو باشد ، همین برای یک عمر زندگی‌ کافیست 



  • ۵ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۸
  • donya sh

امروز چهارشنبست وبچه هاامروز بازاموزی داشتن داخل مدرسه....وااای که چقدر پسراشیرینند البته شیطونم هستنا اماحس میکنم نسبت به دخترا باپسرا بهترارتباط برقرار میکنم ....از دیروزبگم که بعدازینکه خونرو یکم تمیز کردم میخواستم برای شام املت درست کنم که محسن اومدو بهم گفت چراامروز به من محل نمیدی من گفتم من محل نمیدم؟؟یاتو؟؟؟خلاصه اینکه حس کردم حالش بهتر ازدیروزه و باهم قهرکه نبودیم امااشتی کردیم ...بهش گفتم هرکسی هرچزی بگه به من مربوط نیس که توبامن سرسنگین بشی ولی کلا خودشوزد به اون راه ...گفت من کی سروسنگین بودمو بغل و بوس و اینا...دیشب کلا خیلی حوصلم سررفته بود ولی فعلا نمیتونیم جایی بریم تاازین اوضاع یکم راحت شیم ....محسن دیشب یکم روی پروژه دانشگاش کارکرد منم یکم کارای مدرسه راانجام دادم برای تدریس....

امروز یاد دوران دانشجوییو عقدمون افتاده بودیم ...یکم حرف زدیم محسن میگفت خداییش من توی چه سختی ای ارشد قبول شدمااا ...بعدم بازم حرفای همیشگیش که برای دکترااقدام کنم برای خارج ازکشورواین حرفا اووووففففف فک کنم اخرش سراین که اون دوس داره بره و من شدیدا به اینجاوابستگی دارم باهم دیگه به کنتاکت بخوریم ...نمیدونم من که میسپارم به خدااا ....هرچی خیروصلاحمونه...برم که مامان محسن الان از پایین صدامون  میکنه برای ناهار ...

  • ۵ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۴
  • donya sh
بعداز مدت ها باز میخوام بنویسم...حس میکنم نوشتن ازیادم رفته ...چه روزهایی رونوشتم اما بلوگفا یه دفعه قاطی کردو همشو پروند ..یادمه چقدر نااحت بودمو گریه کردم ....حدوددوسالی میشه که ازاون روزای کذایی میگذره ...۳سالو نیم عقدمون یاخیلی خیلی عاشقانه گذشت و یا درحال جنگ و دعوا ... ووقتیم که خواهرم عقد کرد تازه مشکلاتمون بیشترم شد...مثلا سر اینکه مامان بابام یه وقت بیشتر به اونا پول دادند ویامثلا اونجابیشتربه شوهرخواهرم محل گذاشتند .محسن دعواراه مینداخت باهام...وایناهمش ساخته ی توهمات و حساسیت های محسن بود چن منم یه ادم تحصیلکرده و توی جامعه گشته ام و میدیدم ۹۰درصد بهونه تراشی میکنه ...اون روزای اول بهونه هاش توی یه شوک بزرگی رفتم که کو پس اونهمه عشق و عاشقی که ازش دم میزد یادم نمیره که منو اسون به دست نیاورده بود پس چرااین کارارو میکرد؟ اماالان که دوسالی ازاون روزا میگذره کم کم به یه نتیجه هایی رسیدم این که محسن خیلی ادم بااحساسیه و همیشه به فکرمه و دوستم داره واینکه همیشه دوس داره من از همه سر باشم اما فوق العاده روی خونواده هامون حساسه که این حساسیتش واقعا اعصاب برام نذاشته و نمیدونم دیگه چیکارکنم ...مخصوصا حالا که یک سالی هست عروسی کردیم و به یه ارامش نسبی رسیدیم گاهی سر یه چیز کوچیک که از مامانبابام یا خواهروشوهرخواهرم میبینه اوقات خودمو خودشو تلخ میکنه ...مثل همین دیشب که دوباره سر پرسپولیس کل کل کردوپرسپولیس نبردو بابام باش شوخی کردو سربسرش گذاشت بش برخورد..اخه بگو توکه بی جنبه ای چرا شوخی میکنی..بگذریم دلم نمیخواد اولین پستمو باحال بد شروع کنم هرچند ناخواسته اینطوری شد... امسال سال چهارمیه که معلمم ...مدرسه ای که امسال هستم خیلی سخت گیرند و یکم هول دارم ..امیدوارم خوب پیش بره وبتونم ازپسش بربیام ... برم ظرفارو بشورمو گردگیری کنم نمازمم نخوندم ...محسنم که ازدیشب باد کرده و بامنم درست حرف نمیزنه نمیدونم اخه به من چه مربوطه ....باهمه ی اینا تموم زندگیمه ومهربونیای زیادی داره و من مطمعنم یه روزی این کاراشو میزاره کناار....
  • ۱ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۰
  • donya sh

زندگی پراز بالا و پایینه اما برای من یکم بیشتر از حد توانم بوده ...اما همچنان هستم و قوی تر از قبل میشم ...میدونم و اعتقاد دارم به ان مع العسر یسرا ....

بایگانی
آخرین مطالب